من راستش نمی داننم

محمد نیکان چرا انقدر با من خاله بازی می کنه
بابا تو پسری دیروز تا مامان تراس رو شست داداشی هرچی فر ش کوچک تو خانه داشتیم برداشت وانداخت تو تراس و هرچی لباس به نظر خودش دخترانه بود برداشت دیدم امد تو بغل من وگفت من یه دختر کوجولو تو هم مامان یه بوس داد به

من تا با او بازی کنم من هم دیدیم چاره ندارم با او بازی کردم توی بازی به من می گفت مامان آجی صالحه وای حیلی خوشحالم که بین من و داداشم این همه صمیمیت وجود داره خداجون مواظب دوتا مون باش که شیطون هیچ وقت گولمون نزنه