صالحه جون کلاس پنجم مدرسه شاهد حضرت مریم ومعلمشون هم خانم پالیزدار هستن وبدنیست دراینجا اسامی معلم های سالهای قبلش رو هم ثبت کنم چهارم خانم نعمت پور همین مدرسه معلم سوم خانم احمدی ومعلم دوم خانم بیگلری همین مدرسه ولی معلم پایه اول خانم مهرجو مدرسه شاهدیاس نبی وپیش دبستانی مدرسه حضرت معضومه ومربی خانم نظری بودن دخترم خیلی خانم ویه کمی شیطونیش بیشترشده که البته من اسمش رو میگذارم انرژی زیاد 28آبان تولدش بود وهرچه گفتم تولد بعدصفر با داداشی بگیرم قبول نکر بلاخره یه کیک گرفتیم وچندتا عکس وتولد اصلی رو گذاشتم بعداز ماه صفر که تنبلی کردم برای محمدنیکان هم تولد 14فروردین نگرفتم هپباهم براشون انشالله بگیرم واما ژیمناستیک محمدنیکان وصالحه جون آقاپسری یه کمی تنبل تشریف دارن موندن تو خونه واستراحت رو به بیرون رفتن ترجیح میدن روزای زوج که میخواد با صالحه بره باشگاه باهزار وعده ووعید راضی به رفتن میشه
- قبل از همه چیز روز پدر وبه پدران عزیز وخصوصا به پدر عزیزخودم وبه همسر نازنینم تبریک میگم چند روزی بود که صالحه میگفت برای بابا چی بخرم تا اینکه ازمهد که می اومدیم تو ماشین محمدنیکان برگشته میگه مامان می خوام برای پدرجون عروسک خرگوشی کادو بخرم که شبا باهم بازی کنیم آخه دوتا خرسی دارن شبا بازی می کنن بلاخره بگم از روز پدر صالحه دیگه سنگ تموم گذاشت دونوع دسر درست کرد یه کمی پذیرایی وتزیین کرد کیک خرید وکادو که من برای دوتاشون خریدم که به پدرشون بدن دوتا پیراهن وشلوار من هم یه کادو ناقابل البته روز مادر صالحه محمدنیکان دامن وشال وهمسر سنگ تموم گذاشت
روزای که میخوایم بریم مهد مخالفه ولی برعکس روزای تعطیل میگه پس کی میریم مهد صبا دوست مهد کودکش وخیلی دوست داره خاله فاطمه مربی مهدش میگه خیلی این دوتا (محمدنیکان وصبا)روزا دل میدن وقلوه میگرن صبا سرش ومیزاره رو زانو محمدنیکان اینم نوازش میکنه و...... یه چند روزه میگه خوراکی بی خوراکی خاله گفته اسباب بازی ورو جمع نکنین حوراکی بی خوراکی ولی ما جمع نکردیم خوراکی هم خوردیم همش چشش تومهد به خوراکی این واونه مثلا صبا چوب چوب (چوب شور)داشت یاسین آبمیوه و....
- آقامحمدنیکان به روزای تولدش نزدیک میشه ۱۴فروردین خب حالا تعطیلات عید موقع سال تحویل خونه بودیم هی سوال میکردکی عید میاد؟صبح یه سر گفتیم بریم بیرون زود بیایم با توجه به این که هرچه توبخوای نه آن می شود هرچه خدا خواست همان می شود ساعت ۵بعدازظهر آمدیم که یه دفعه تلویزیون ماشین خراب شد رفتیم مغازه یه آدم به ظاهر وارد سه ساعت ونیم مارو معطل کردو سیصد گرفت وآخر گفت برین بعداز تعطیلات بیاین که ضبطش هم مشکل داره خب حلاصه ....محمدنیکان اومده اتاق و نمیزاره بنویسم خلاصه عید برای سمیرا بردیم شام هم دعوت بودیم اونا رو مامان بزرگ دعوت کرد محمد پارسا هم بود کلی به محمدنیکان حوش گذشت البته یکی دوبار هم مراسم زیبای دعوا رانیز داشتن که محمدنیکان به
جشن عبادت صالحه عزیزم که دیگه بزرگ و خانم شده و باید بعد از این همه تکالیفش رو انجام بده رو برگزار کردیم و خیلی هم به خودش و بقیه بچه ها خوش گذشت. صالحه دیگه از اون روز نماز میخونه و کلی کارای خوب دیگه انجام میده که بعدا میام در موردشون مینویسم
آقایون از راست: شایان جون، محمدعلی جون، سروش جون
ثنا هم که تو بغل صالحه جونه
پذیرایی از مهمونای عزیزمون
محمدنیکان جون آخر جشن خوابش گرفت
محمدنیکان را بردم مهدکودک که با محیطش آشنا بشه؛ اولش یه کمی گریه کرد و میگفت مامانم باشه؛ اما بالاخره تونستم راضیش کنم که آجی پیشت میمونه
تقریباً خوب بود و راضی و ...
محمدنیکان یه آقا به تمام معنا شده که تمام مدت اسم پدرجون توی دهنشه و میگه "نگین بابا، بگین پدرجون"
تقریباً همه کلمات و یاد گرفته، جز چندتا. مثلاً "ه" رو میگه "خ".
صالحه هفته پیش سینه کباب پخته بود، راه می رفت و می گفت آجی جون خیلی خوشمزه شده، خیلی خیلی.
یکی دو تا سفر هم به شمال داشتیم که خیلی خوش گذشت، ولی خبر مهم دخترم به سن تکلیف رسیده. روز 19 مرداد به تاریخ قمری، 9 سالش تموم شده. خیلی جالبه آخه نماز میخونه و حجاب و کم و بیش رعایت میکنه و من قراره همین هفته اگه خدا بخواد براش جشن تکلیف بگیرم.
اما یه خبر جالببببببببببببببب این که امروز برای حامد رفتیم خواستگاری.... دختره خیلی بانمک بود و ...
۱-تقریبا 90درصد کلمات ومیگه.2_ازپوشک گرفتم.3_حدودا 10 روزه تو اتاقش میخوابه البته یکی دوبار شب از خواب بیدار میشه که شیشه شیر میخوره وبعدمیخوابه.جمله هم میگه ولی خیلی کم هرکسه ودوس داشته باشه به به میگه درغیر اینصورت اه اه ویا
بده
وکلمات جدیدی که یادگرفته چشم گوش دل وپتوی منه بابای منه وسایلش وکاملا می شناسه خیلی مرتبه وعاقله وبقیه تعریفای که میترسم چشم بخور ه درضمن دارم یامیدم که دیگه نیازی به پوشک نداشته باشه و.....
یه پسریه که نگو
از کجا براتون بگم که همش گفنیه
تا پسرخاله هاشو میبیمه میزنه زیر خنده
این لبخند ایشالا همش رو لباش باشه
آخخخخخخخخخ آخ
محمدپارسا رو که یادتونه
همون که باهم تو یه روز بدنیا اومدن
این دوتا وقتی همو میبینن اینجورین:
اول که همو تخویل نمیگیرن، آخه جفتشون میزنن زیر گریه
یکی دو ساعت اول که آقا محمدنیکانه ما، قلدری می کنه
بعدش همین قلدره می ره دل پسرخالشو بدست بیاره
حالا وقتشه که محمدپارسا ناز کنه
بگذریم، بعدش باهم خوب می شنو یواشکی می رن تو اتاق تا باهم بازی کنن
کار بعدیشو بگم که با آبجی صالحه خیلی دوسته، تا می بینش انگار دنیا رو بهش دادن
یه 10 روزی هست که وارد 21 ماهگی شده، کلی کلمات جدید یاد گرفته
ساخو = چاقو
پتیل = پنیر
دای = دایی
عما = عمو
نون = اینو دیگه درست میگه
اینزا = اینجا
اونزا = اونجا
نو = مو
آقا محمد نیکان کاملا دلره راه میره...
اما هنوز همون 11 تا دندونو داره، اما دایره المعارفش
آبا = آب
بابا = بابا
ماما = مامان
آخی = آجی
الا = نماز
ن = شیر شیشه
ما = شیر می خوام
یه یه = نمیشناسم
د د = ببرینم بیرون
و اینکه تموم انداماشو میشناسه و زبون درمیاره و چشمک میزنه و مو نشون میده و ...
آها، کله میزنه، میبوسه، در میزنه، آجیشو از خواب بیدار میکنه.
کماکان تمایل زیادی به راه رفتن به تنهایی رو نداره وکاملا میتونه راه بره اگر ازش بخوایم 11 دندان ویه کمی موهاش دراومده و....
بعلت حراب بودن کامپیوترمنزل کل وقایع یک ماه آقامحمدنیکان 5 دندان به دندانهایش اضافه شد شد11دندان کلمات بابا ومامان وآب وآجی رو خوب تلفظ میکنه چندقدمی بدون کمک راه میره درضمن یه یک ماهی که کچلش کردیم اینارو خونه خاله نوشتم عکسابمون تاسلامتی کامپیوترخونمون
تولد.....تولد...تولد........وتولد....بلاخره تولد گرفتیم واون هم چه تولدیییییییییییییی...تولد محمدپارسا ومحمدنیکان ...دوپسرخاله که روزچهارده فروردین 1390بدنیااومدن محمدنیکان اذان ظهر ومحمدپارسااذان مغرب تولدشون بعدازظهردرمنزل ما وشام رستوران بودیم .خیلی خوش گذشت خاله ها دایی ها عمه وعمو مادرجون و آقاعظیم وشیماوآقامجیدمصی همه بودن