محمد نیکان وصالحه

خاطرات محمد نیکان و صالحه جون

محمد نیکان وصالحه

خاطرات محمد نیکان و صالحه جون

مسافرت بابا

بابا از بعدازظهر چهارشنبه رفته مسافرت قراره یکشنبه بیاد خیلی داداشی دلتنگی میکنه که یه شب مجبورشدیم با مامان بریم خونه  عمه ولی وقتی برگشتیم دوباره شروع کرد به لجبازی  جالبترشه اینه که سعی میکنه ادا بزرگترها رو در بیاره میگه تلویزیون خاموش کن تا مشقات وبنویسی و.....

نظرات 2 + ارسال نظر
نرگس خاتون چهارشنبه 7 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 03:39 ب.ظ

سلام خانون خوبید ؟ذاکری ام دلم براتون خیلی تنگ شده ببخشید نمی تونم بیام مدرسه دیدنتون؛با چند تااز بچه ها جمع شده بودیم گفتیم یه سری به وبلاگ شما هم بزنیم

مرسی نرگس جون من هم دلم تنگ شدههههههههههههه

مطهره یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 03:07 ب.ظ

صالحه جان سلام
لطفا این نوشته را به مامان نشان بده
سلام خانم عبدللهی من دلم خیلی برای شما تنگ شده است امیدوارم سال خوب با دانش اموزان خوبی پشت سر بگذارید

مرسی مطهره جون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد