محمد نیکان وصالحه

خاطرات محمد نیکان و صالحه جون

محمد نیکان وصالحه

خاطرات محمد نیکان و صالحه جون

واما مسافرت به شمال

برای فرار از آلودگی تصمیم گرفتیم بریم بابلسر سرد بود ولی خیلی حوش گذشت آخه دسته جمعی رفته بودیم  وای خبرای خوب لاکی خریدم.......

دندانپزشکی محمدنیکان

روزای اول خیلی باعلاقه میرفت دندانپزشکی تا اینکه یه روزی به من گفت آجی بیا بریم مطب دکتر فقط پنبه تو دهن میزاره  ولی جمعه هفته قبل برای پر کردن دندون و روکش رفته بوده  خیلی شاکی بوده به دکتر می گفته من دندون تورو خرد میکنم دکتر  رو نگاه میکرده ازش دکتر می پرسیده خوشگلم نگاهم می کنی محمدنیکان میگفته چشات و در میارم مامان میگه من خیلی خجالت کشیدم این حرفارو میزده گفتم ببین آروم باش میخوام برات تفنگ بخرم دوباره به دکتر برگشته نگاه کرده  وگفته با تفنگ واقعی تو رو میکشم البته همه حرفارو از برنامه کودک یاد گرفته من بی تقصیرم

واما محمدنیکان وحرفهایش

حرفهایش گندهتر از سنش به نظرمیادتو خیابون هر ماشینی میبینه میگه پدرجون برام میخری وبعد میپرسه قیمتش چنده؟ بلاخره بابا رو مجبور کرد ماشین دلخواهش رو خرید بابا میگه رفتیم نمایشگاه دستم وگرفته میگه بیا یرات ماشین بخرم میگم من که همین الان خریدم میکه اون مال منه برای خودت نیست تقریبا بیشتر ماشینا رو میشناسه مامان میگه پسرا همین طورین عاشق ماشین راستی روز دوشنبه همین هفته یه اتفاق بدی برام افتاد همه میگن خدا بهت رحم کرده که چشمت آسیب جدی ندیده زنگ تفریح دوم سر راشین  دانش آموز  اون کلاس چهارم  خورد به صورتم زیر چشمم حسابی باد کرد از مدرسه زنگ زدن بابااومد دنبالم برد منو دکتر عکس انداخت البته باید خودمم هم مواظب بودم