محمد نیکان وصالحه

خاطرات محمد نیکان و صالحه جون

محمد نیکان وصالحه

خاطرات محمد نیکان و صالحه جون

27 شهریور92

محمدنیکان را بردم مهدکودک که با محیطش آشنا بشه؛ اولش یه کمی گریه کرد و میگفت مامانم باشه؛ اما بالاخره تونستم راضیش کنم که آجی پیشت میمونه


تقریباً خوب بود و راضی و ...

7 شهریور واتفاقاتش


http://s3.picofile.com/file/7825167846/axxx_2_.jpg


محمدنیکان یه آقا به تمام معنا شده که تمام مدت اسم پدرجون توی دهنشه و میگه "نگین بابا، بگین پدرجون"

تقریباً همه کلمات و یاد گرفته، جز چندتا. مثلاً "ه" رو میگه "خ".

صالحه  هفته پیش سینه کباب پخته بود، راه می رفت و می گفت  آجی جون خیلی خوشمزه شده، خیلی خیلی.

یکی دو تا سفر هم به شمال داشتیم که خیلی خوش گذشت، ولی خبر مهم دخترم به سن تکلیف رسیده. روز 19 مرداد به تاریخ قمری، 9 سالش تموم شده. خیلی جالبه آخه نماز میخونه و حجاب و کم و بیش رعایت میکنه و من قراره همین هفته اگه خدا بخواد براش جشن تکلیف بگیرم.


اما یه خبر جالببببببببببببببب این که امروز برای حامد رفتیم خواستگاری.... دختره خیلی بانمک بود و ...