محمد نیکان وصالحه

خاطرات محمد نیکان و صالحه جون

محمد نیکان وصالحه

خاطرات محمد نیکان و صالحه جون

واما رمضون

 بعضی روزای سه تایمون میریم برای نماز ظهر مسجد به داداشی خانما شکلات میدن امروز دیدم داداشی هی میگه مامان بریم خونه من گشنمه ومیگه شکلات نیاوردی تا اینکه خانم بغلیمون شنید بهش شکلات داد تازه من فهمیدم داداش بیشتر برای شکلات میاد مسجد   ای خداجون نماز وروزه مونو قبول کن آمین

محمد نیکان خوشتیت

http://s5.picofile.com/file/8130211850/%DA%A9%D9%85%DA%A9%D9%85.JPGمحمد نیکان بعضی موقع ها احساس خوش تیپی می کنه بعضی موقع ها هم مسخره

ماه رمضان

یه چند روزی با  رفتیم شمال روز آخری سحری خوردیم ولی قبل از رسیدن به تهران اذان دادان وما روزه مون باطل شد مجبور شدیم روزه مون وبخوریم وامروز سومین روز است که من روزه گرفتم ولی داداشی نمی فهمه که من روزه ام هی بهم میگه با من بازی کن دیگه عصر میشه خیلی تشنه وگشنه میشم