محمد نیکان وصالحه

خاطرات محمد نیکان و صالحه جون

محمد نیکان وصالحه

خاطرات محمد نیکان و صالحه جون

خاله بازی

من راستش نمی داننم محمد نیکان چرا انقدر با من خاله بازی می کنه   بابا تو پسری  دیروز تا مامان تراس  رو شست داداشی   هرچی  فر ش کوچک تو خانه داشتیم برداشت وانداخت تو تراس  و هرچی لباس به نظر خودش دخترانه بود برداشت دیدم امد تو بغل من   وگفت من یه دختر کوجولو تو هم مامان یه بوس داد بهمن تا با او بازی کنم من هم دیدیم چاره ندارم  با او بازی کردم توی بازی به من می گفت مامان آجی صالحه وای حیلی خوشحالم که بین من و داداشم این همه صمیمیت وجود داره خداجون مواظب دوتا مون باش که شیطون هیچ وقت گولمون نزنه

نظرات 3 + ارسال نظر
مامان چهارشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:48 ق.ظ

خدایا ممنونم که این گلای خوشگل وبه من دادد ی

مرسی مامان جونم که به وبلاگم سرزدی

مهرسا سه‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 06:35 ب.ظ

صالحه جان سلام
این نظر رو مامان نشون بده
سلام خانوم عبداللهی خیلی دلم برای شما تنگ شده وقتی برای گرفتن کارنامه ها اومده بودم و دیدم شما نیسیتید ناراحت شدم.
من با غزل و بهارو کمرزرین و سیفان و هانیه و نگار و رضایی در ارتباظم هممون دلمون براتون تنگ شده ....
امیدوارم موفق باشید.

سلام مهرساجون مامانم میگه منم دلم برای همتون تنگ شده

دایی مهدی سه‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 06:23 ب.ظ

سلام صالحه خانم و محمد نیکان گل.نماز و روزت قبول.خیلی وبلاگ قشنگی دارین.امیدوارم موفق باشین .

مرسی دایی جون به وبلاگم سر زدی بازم سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد