این صالحه جونم خیلی اهل گردش رفتن و عکس انداختنه. عکس های حرفه ای هم میندازه. این عکسها رو 20 خرداد امسال باباش رفته بود انداخته.
محمدپارسا پسرخاله ام رو میگم که دریه روز به دنیا اومدیم. خیلی توی این سفری که با بابا و مامانش و خواهرش رفته بود، خدا بهش رحم کرده بود؛ نه تنها به اون، بلکه به خونوادش هم. تو راه برگشت، نزدیکیهای قزوین ساعت دو شب تصادف کرده بودن؛ اون هم چه تصادف شدیدی که ماشینشون کاملا جمع شده بود. مامانش خیلی صدمه دیده بود. یاد این ضرب المثل افتادم(تانباشد میل حق برگی نیفتدازدرخت). مادر، بچه رو چنان به خودش چسبونده بوده در بغلش که به هرطرف خورده بود، بچه رو رها نکرده بود. همه ضربه ها رو به جون خریده بود.دستاش شکسته طحال رو برداشتن، گوشش پاره شده، فقط به خاطر بچه اش. طفلکی محمدپارسا دیگه نمیتونه شیر مادر بخوره.
بهشت زیرپای مادران است....
مامانای عزیز قدرخود رو بدونید
صالحه ۲۸/۸/۸۳ بیمارستان آتیه تهران دکتر میترا مدرسی گیلانی
محمدنیکان در ۱۴/۱/۹۰ بیمارستان آتیه تهران دکتر میترا مدرسی گیلانی
بادوستت سالومه که همسایه بالایی است تازه دندون سمت چپ بالت داره درمیاد
واکسن قبلیتو مطب ز دم تامددتها جاش قلمبه شده بود گفتم شایدواکسنش مونده بوده امروز باصالحه بردمت خانه بهداشت ازگل تاپرونده تشکیل بدم یکی دوساعت طول کشید قد۶۳س وزنت هم ۳۰۰/۶کیلو نوبت واکسنت که رسید تاتورو خوابوندم روی تخت اولش خندیدی ولی بعدازواکسن مظلومانه گریستی اومدیم خونه استامینفن تموم شده بود توآروم اشک میریختی توی کالسکه گذاشتمت به صالحه سپردمت رفتم ازداروخونه خریدم وقتی اومدم خواب بودی من دارم مینویسم تابیدارشدی بهت قطره بدم امیدزندگیم هنوزبیدارنشدی
خانمی خیلی دلت میخواست دندونت بیفتد حس میکردی خیلی عقب موندی بلاخره اونقدروررفتی تا14خردادامسال اولینش اوفتاد(1390) صالحه جون دیگه خیلی بزرگ شدی خیلی دوستت دارم بیشتراز سنت میفهمی دربزرگ کردن محمدنیکان هم خیلی کمکم می کنی