محمد نیکان وصالحه

خاطرات محمد نیکان و صالحه جون

محمد نیکان وصالحه

خاطرات محمد نیکان و صالحه جون

واکسن چهارماهگی

واکسن قبلیتو مطب  ز دم تامددتها جاش قلمبه شده بود گفتم شایدواکسنش مونده بوده امروز باصالحه بردمت خانه بهداشت ازگل تاپرونده تشکیل بدم یکی دوساعت طول کشید قد۶۳س وزنت هم ۳۰۰/۶کیلو نوبت واکسنت که رسید تاتورو خوابوندم روی تخت اولش خندیدی ولی بعدازواکسن مظلومانه گریستی اومدیم خونه استامینفن تموم شده بود توآروم اشک میریختی توی کالسکه گذاشتمت به صالحه سپردمت رفتم ازداروخونه خریدم وقتی اومدم خواب بودی من دارم مینویسم تابیدارشدی بهت قطره بدم امیدزندگیم هنوزبیدارنشدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد