محمد نیکان وصالحه

خاطرات محمد نیکان و صالحه جون

محمد نیکان وصالحه

خاطرات محمد نیکان و صالحه جون

محمدنیکان وخاطراتش

http://s5.picofile.com/file/8121898376/P1030745.jpgاین و که مینویسم 72 ساعته محمد نیکان ندیدم حسابی دلتنگشم صالحه از سه شنبه مریض شده مدرسه نمیره برا اینکه محمدنیکان نگیره با باباش رفته خونه عمه کلی تلفنی حرف میزنیم بخاطر خودش مجبورم تحمل کنم ولی اما کلمات آشپیزنه=آشپزخانه اصولا تا کلمه ای رو یاد نگیره تکرارنمی کنه

ناگفته ها

میاد تو اتاق برای اینکه از اتاق بیرونش نکنم وبگم برو اتاقت بخواب رو به باباش میکنه ومیگه پدرجون دو تا کمکت (kamkat)بزنم  یعنی پشتک بزنم ومیرم خونه خاله خدیج دعوتیم بعداز آماده شدن میگه من نمیام پدرجون تو هم نرو چاره ای نداریم من وصالحه تنهایی میریم ومعذرت خواهی می کنیم که آقا محمدنیکان تشریف نیاوردن تازه بعداز رفتن ما به پدرش میگه خنگولو ها رفتن بیا با هم بازی کنیم امروز به خاطر همون تشنج قبلی بردیمش پیش دکتر مغز واعصاب گفت اصلا چیزی نیست حالا شما خیلی ناراحتید یه نوار مغز بگیرید