محمد نیکان وصالحه

خاطرات محمد نیکان و صالحه جون

محمد نیکان وصالحه

خاطرات محمد نیکان و صالحه جون

تولد

تولد.....تولد...تولد........وتولد....بلاخره تولد گرفتیم واون هم چه تولدیییییییییییییی...تولد محمدپارسا ومحمدنیکان ...دوپسرخاله  که روزچهارده فروردین 1390بدنیااومدن محمدنیکان اذان ظهر ومحمدپارسااذان مغرب تولدشون بعدازظهردرمنزل ما  وشام رستوران بودیم .خیلی خوش گذشت خاله ها دایی ها عمه وعمو مادرجون و آقاعظیم وشیماوآقامجیدمصی همه بودن 

تولد

تولد.....تولد...تولد........وتولد....بلاخره تولد گرفتیم واون هم چه تولدیییییییییییییی...تولد محمدپارسا ومحمدنیکان ...دوپسرکه روزچهارده فروردین 1390بدنیااومدن محمدنیکان اذان ظهر ومحمدپارسااذان مغرب تولدشون بعدازظهردرمنزل ما  وشام رستوران بودیم .خیلی خوش گذشت خاله ها دایی ها عمه وعمو مادرجون ومصی همه بودن 

سوم اردیبهشت

هنوز تولدنگرفتم آخه هنوز راه نمی ری فقطمیتونی باکمک مبل بایستی در ضمن بابا می تونی بگی ما می گی به شیر وخوردنی به می گی صبح که می خوای بری خونه عمه لباس دست بابا میدی که تنت کنه یه کمی شیطون شدی خواهری وحسابی اذیت می کنی عاشق کشیدن موی سرشی موقع غذا میز به تنهاجیزی که شبیه نیست میز غذاست همه چیز وبه هم می ریزی توی صندلی خودت نمی شینی  ببخشید این همه شکایت کردم  یه کمی پسرخوبی هم هستی کافی درکابینت باز باشه دیگه......