- قبل از همه چیز روز پدر وبه پدران عزیز وخصوصا به پدر عزیزخودم وبه همسر نازنینم تبریک میگم چند روزی بود که صالحه میگفت برای بابا چی بخرم تا اینکه ازمهد که می اومدیم تو ماشین محمدنیکان برگشته میگه مامان می خوام برای پدرجون عروسک خرگوشی کادو بخرم که شبا باهم بازی کنیم آخه دوتا خرسی دارن شبا بازی می کنن بلاخره بگم از روز پدر صالحه دیگه سنگ تموم گذاشت دونوع دسر درست کرد یه کمی پذیرایی وتزیین کرد کیک خرید وکادو که من برای دوتاشون خریدم که به پدرشون بدن دوتا پیراهن وشلوار من هم یه کادو ناقابل البته روز مادر صالحه محمدنیکان دامن وشال وهمسر سنگ تموم گذاشت
روزای که میخوایم بریم مهد مخالفه ولی برعکس روزای تعطیل میگه پس کی میریم مهد صبا دوست مهد کودکش وخیلی دوست داره خاله فاطمه مربی مهدش میگه خیلی این دوتا (محمدنیکان وصبا)روزا دل میدن وقلوه میگرن صبا سرش ومیزاره رو زانو محمدنیکان اینم نوازش میکنه و...... یه چند روزه میگه خوراکی بی خوراکی خاله گفته اسباب بازی ورو جمع نکنین حوراکی بی خوراکی ولی ما جمع نکردیم خوراکی هم خوردیم همش چشش تومهد به خوراکی این واونه مثلا صبا چوب چوب (چوب شور)داشت یاسین آبمیوه و....