محمد نیکان وصالحه

خاطرات محمد نیکان و صالحه جون

محمد نیکان وصالحه

خاطرات محمد نیکان و صالحه جون

ناگفته ها

میاد تو اتاق برای اینکه از اتاق بیرونش نکنم وبگم برو اتاقت بخواب رو به باباش میکنه ومیگه پدرجون دو تا کمکت (kamkat)بزنم  یعنی پشتک بزنم ومیرم خونه خاله خدیج دعوتیم بعداز آماده شدن میگه من نمیام پدرجون تو هم نرو چاره ای نداریم من وصالحه تنهایی میریم ومعذرت خواهی می کنیم که آقا محمدنیکان تشریف نیاوردن تازه بعداز رفتن ما به پدرش میگه خنگولو ها رفتن بیا با هم بازی کنیم امروز به خاطر همون تشنج قبلی بردیمش پیش دکتر مغز واعصاب گفت اصلا چیزی نیست حالا شما خیلی ناراحتید یه نوار مغز بگیرید

نظرات 1 + ارسال نظر
مامان ثنا سه‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:10 ق.ظ

خعلیییییییی باحال بود به خصوص اون قسمت خنگلوهاش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد