محمد نیکان وصالحه

خاطرات محمد نیکان و صالحه جون

محمد نیکان وصالحه

خاطرات محمد نیکان و صالحه جون

دوستم

محمدپارسا پسرخاله ام رو میگم که دریه روز به دنیا اومدیم. خیلی توی این سفری که با بابا و مامانش و خواهرش رفته بود، خدا بهش رحم کرده بود؛ نه تنها به اون، بلکه به خونوادش هم. تو راه برگشت، نزدیکیهای قزوین ساعت دو شب تصادف کرده بودن؛ اون هم چه تصادف شدیدی که ماشینشون کاملا جمع شده بود. مامانش خیلی صدمه دیده بود. یاد این ضرب المثل افتادم(تانباشد میل حق برگی نیفتدازدرخت). مادر، بچه رو چنان به خودش چسبونده بوده در بغلش که به هرطرف خورده بود، بچه رو رها نکرده بود. همه ضربه ها رو به جون خریده بود.دستاش شکسته طحال رو برداشتن، گوشش پاره شده، فقط به خاطر بچه اش. طفلکی محمدپارسا دیگه نمیتونه شیر مادر بخوره.

                 بهشت زیرپای مادران است....  

 

                            

                                                                    مامانای عزیز قدرخود رو بدونید

نظرات 1 + ارسال نظر
میترا دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:14 ب.ظ

اخییییییییییییییییی

الهی بگردم .مامان محمد پارسا طفلی

مطمئن باش هر کدوم از ما مادرها بودیم همین کارو می کردیم

چون یه مادر هیچی براش از بچش مهم تر نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد