محمد نیکان وصالحه

خاطرات محمد نیکان و صالحه جون

محمد نیکان وصالحه

خاطرات محمد نیکان و صالحه جون

کارمند کوچولو

 

 

 

بچه ام صبح زود ازخواب بیدار میشه انگار میدونه خودش بیدار بشه سنگینتره  چون چه بخواد چه نخواد باید بیرون بره  شانس خوبش مهد کودک نمیره یا میره خونه خاله یاعمه ولی به یه مادرخیلی سخت میگذره شاید یه جوری عذاب وجدان. 

  واقعا خوب مراقبت میکنن ولی خب دیگه مادر دیگه  برای تفریح خودش که نمیره قصدش رفاه بیشتر بچه هاشه(کودکانم! چه درمنزل چه دربیرون از منزل آرزویم خوشبختیتونه ) 

 

 

 

   مامان جون دارم می خندم ناراحت نیستم که میرم بیرون

    

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
نیلوفر دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:08 ب.ظ http://www.neginseir.com/link/links.php

وبلاگ زیبایی دارین برای تبلیغ وبلاگتون به صورت رایگان و برای افزایش بازدید، شما می توانید وبلاگتان را در سایت ما ثبت کنید.
موفق باشید...

مرسی حتما

رضا دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:43 ق.ظ

فداش بشم

مرسی بابایی که به وبلاگمون سرمیزنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد