محمد نیکان وصالحه

خاطرات محمد نیکان و صالحه جون

محمد نیکان وصالحه

خاطرات محمد نیکان و صالحه جون

بیست هفت روزه کارمند کوچولو ام  صبح ها زود ازخونه خارج میشه  یه هفته خونه خاله بقیه هم خونه عمه  خیلی دوست دارن اینقدر که من خجالت میکشم ازخدامیخوام که همیشه  سالم باشن وخداخیرشون بده (البته این بگم عمه ازخجالتتون درمی  آم  بزرگ شدم  برات نون می خرم) 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد