-
ناگفته ها
شنبه 3 اسفندماه سال 1392 21:19
میاد تو اتاق برای اینکه از اتاق بیرونش نکنم وبگم برو اتاقت بخواب رو به باباش میکنه ومیگه پدرجون دو تا کمکت (kamkat)بزنم یعنی پشتک بزنم ومیرم خونه خاله خدیج دعوتیم بعداز آماده شدن میگه من نمیام پدرجون تو هم نرو چاره ای نداریم من وصالحه تنهایی میریم ومعذرت خواهی می کنیم که آقا محمدنیکان تشریف نیاوردن تازه بعداز رفتن ما...
-
بهمن ماه
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1392 17:13
باکلی تاخیرولی اومدم خلاصه گزارشات صالحه جون ومحمدنیکان درپاییز وزمستان مدرسه سه شنبه هشتم بهمن برای صالحه جشن تکلیف گرفت ومحمدنیکان هم سه شب بیمارستان بستری شد ازجمعه چهارم بهمن تاصبح دوشنبه هفتم و...........تازه خبرای خوبم پاییز داشتیم نامزدی دایی مهدی با سمیرا جون ونامزدی حامد با الهه جون وتازه عمه وعمو ومادرجون به...
-
ولی باز محمدنیکان وپاییز وآلودگی و......
پنجشنبه 12 دیماه سال 1392 13:20
محمد نیکان امسال به مهدکودک میره بعداز ذو سال که عمه زحمت نگهدارش و روکشید تصمیمگرفتیم دیگه بره مهد ومرد بشه غافل از اینکه مهد و هزار مشکل صبح با صالحه میبریم کلی تو ماشین موقع رفتن خواسته داره این ومیخوام اون میخوام و..بعد هم قبول میکنه بره موقع خداحافظی دوباره بهونه گیریش شروع میشه پس آجیم بمونه بلاخره تا نیم ساعت...
-
جشن عبادت صالحه جون
یکشنبه 10 آذرماه سال 1392 10:59
جشن عبادت صالحه عزیزم که دیگه بزرگ و خانم شده و باید بعد از این همه تکالیفش رو انجام بده رو برگزار کردیم و خیلی هم به خودش و بقیه بچه ها خوش گذشت. صالحه دیگه از اون روز نماز میخونه و کلی کارای خوب دیگه انجام میده که بعدا میام در موردشون مینویسم آقایون از راست: شایان جون، محمدعلی جون، سروش جون ثنا هم که تو بغل صالحه...
-
چند عکس تابستون 92
دوشنبه 8 مهرماه سال 1392 19:31
-
27 شهریور92
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1392 15:37
محمدنیکان را بردم مهدکودک که با محیطش آشنا بشه؛ اولش یه کمی گریه کرد و میگفت مامانم باشه؛ اما بالاخره تونستم راضیش کنم که آجی پیشت میمونه تقریباً خوب بود و راضی و ...
-
7 شهریور واتفاقاتش
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1392 20:05
محمدنیکان یه آقا به تمام معنا شده که تمام مدت اسم پدرجون توی دهنشه و میگه "نگین بابا، بگین پدرجون" تقریباً همه کلمات و یاد گرفته، جز چندتا. مثلاً "ه" رو میگه "خ". صالحه هفته پیش سینه کباب پخته بود، راه می رفت و می گفت آجی جون خیلی خوشمزه شده، خیلی خیلی. یکی دو تا سفر هم به شمال داشتیم که...
-
شمال
یکشنبه 9 تیرماه سال 1392 18:00
-
و اما تولد
یکشنبه 5 خردادماه سال 1392 13:48
مامان تنبل بعلت مسافرت در ایام عید ومشغله کاری نتونسته بود تولد بگیره برای همین گذاشت شب میلاد حضرت علی که هم جشن برای بابایی باشه بخاطر روز پدر وتو مرد کوچک خانه که خیلی هم به همه خوش گذشت که بعدا عکسای خوشگلت وهم میذارم
-
و اما دوسالگی ویکماه پس از آن
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1392 19:39
۱-تقریبا 90درصد کلمات ومیگه.2_ازپوشک گرفتم.3_حدودا 10 روزه تو اتاقش میخوابه البته یکی دوبار شب از خواب بیدار میشه که شیشه شیر میخوره وبعدمیخوابه.جمله هم میگه ولی خیلی کم هرکسه ودوس داشته باشه به به میگه درغیر اینصورت اه اه ویا بده
-
آقامحمدنیکان
جمعه 4 اسفندماه سال 1391 15:01
وکلمات جدیدی که یادگرفته چشم گوش دل وپتوی منه بابای منه وسایلش وکاملا می شناسه خیلی مرتبه وعاقله وبقیه تعریفای که میترسم چشم بخور ه درضمن دارم یامیدم که دیگه نیازی به پوشک نداشته باشه و.....
-
23 ماهگی
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 21:41
آخه دیگه یه آقای به تمام شده موقعی که نمازمیحونم بغل دستم می ایسته تسبح به گردن میندازه دولا وراست میشه خیلی شیرین زبون شده ولی هنوز پوشکی و....
-
رابطه با اطرافیا
جمعه 24 آذرماه سال 1391 19:16
اگه دختر دارین، نیارینش سمتش آخه با مردا خیلی خوبه بیشتر با اونا خوش می گذرونه
-
محمدنیکانه تعریفی
جمعه 24 آذرماه سال 1391 19:13
یه پسریه که نگو از کجا براتون بگم که همش گفنیه تا پسرخاله هاشو میبیمه میزنه زیر خنده این لبخند ایشالا همش رو لباش باشه آخخخخخخخخخ آخ محمدپارسا رو که یادتونه همون که باهم تو یه روز بدنیا اومدن این دوتا وقتی همو میبینن اینجورین: اول که همو تخویل نمیگیرن، آخه جفتشون میزنن زیر گریه یکی دو ساعت اول که آقا محمدنیکانه ما،...
-
21 ماهگی
جمعه 24 آذرماه سال 1391 19:02
یه 10 روزی هست که وارد 21 ماهگی شده، کلی کلمات جدید یاد گرفته ساخو = چاقو پتیل = پنیر دای = دایی عما = عمو نون = اینو دیگه درست میگه اینزا = اینجا اونزا = اونجا نو = مو
-
17 ماهگی گل پسر
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 14:21
آقا محمد نیکان کاملا دلره راه میره... اما هنوز همون 11 تا دندونو داره، اما دایره المعارفش آبا = آب بابا = بابا ماما = مامان آخی = آجی الا = نماز ن = شیر شیشه ما = شیر می خوام یه یه = نمیشناسم د د = ببرینم بیرون و اینکه تموم انداماشو میشناسه و زبون درمیاره و چشمک میزنه و مو نشون میده و ... آها، کله میزنه، میبوسه، در...
-
مردادماه و16ماهگی آقاپسر
شنبه 7 مردادماه سال 1391 11:00
کماکان تمایل زیادی به راه رفتن به تنهایی رو نداره وکاملا میتونه راه بره اگر ازش بخوایم 11 دندان ویه کمی موهاش دراومده و....
-
اخبارتیرماه
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1391 17:16
بعلت حراب بودن کامپیوترمنزل کل وقایع یک ماه آقامحمدنیکان 5 دندان به دندانهایش اضافه شد شد11دندان کلمات بابا ومامان وآب وآجی رو خوب تلفظ میکنه چندقدمی بدون کمک راه میره درضمن یه یک ماهی که کچلش کردیم اینارو خونه خاله نوشتم عکسابمون تاسلامتی کامپیوترخونمون
-
روز پدر مبارک
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 18:00
http://www.glitter-graphics.com/gallery.php?categoryID=13روز پدر را به پدران زحمت کش از جمله به پدر خودم وهمسر عزیزم تبریک میگم )(دلیل دلیر نوشتنم بودنم درمسافرت بوده
-
تولد
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 15:03
تولد..... تولد... تولد........ وتولد.... بلاخره تولد گرفتیم واون هم چه تولدیییییییییییییی ...تولد محمدپارسا و محمدنیکان ...دوپسرخاله که روزچهارده فروردین 1390بدنیااومدن محمدنیکان اذان ظهر ومحمدپارسااذان مغرب تولدشون بعدازظهردرمنزل ما وشام رستوران بودیم .خیلی خوش گذشت خاله ها دایی ها عمه وعمو مادرجون و آقاعظیم...
-
تولد
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 15:03
تولد..... تولد... تولد........ وتولد.... بلاخره تولد گرفتیم واون هم چه تولدیییییییییییییی ...تولد محمدپارسا و محمدنیکان ...دوپسر که روزچهارده فروردین 1390بدنیااومدن محمدنیکان اذان ظهر ومحمدپارسااذان مغرب تولدشون بعدازظهردرمنزل ما وشام رستوران بودیم .خیلی خوش گذشت خاله ها دایی ها عمه وعمو مادرجون ومصی همه بودن
-
سوم اردیبهشت
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1391 13:02
هنوز تولدنگرفتم آخه هنوز راه نمی ری فقطمیتونی باکمک مبل بایستی در ضمن بابا می تونی بگی ما می گی به شیر وخوردنی به می گی صبح که می خوای بری خونه عمه لباس دست بابا میدی که تنت کنه یه کمی شیطون شدی خواهری وحسابی اذیت می کنی عاشق کشیدن موی سرشی موقع غذا میز به تنهاجیزی که شبیه نیست میز غذاست همه چیز وبه هم می ریزی توی...
-
۲۵فروردین
جمعه 25 فروردینماه سال 1391 15:55
محمدنیکان5دندون واکسن یکسالگی وزده الحمدولله تب نداشته هنوز تولد نگرفته ام منتظرم ایستادن ویادبگیره و...
-
چهارشنبه سوری
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1390 15:01
اولین چهارشنبه سوریت رفتیم یه دور با عمه اینا لواسانات بعد هم اومدیم رستوران وبعد هم خونه عمه شروع کردیم به آتش روشن کردن وترقه و.. خیلی خوش گذشت اولش می ترسیدی ولی بعدش دیگه می خواستی نریم وبازی وبازیاینم عکس خونه عمه وبیرون
-
۱۲ماهگی
شنبه 13 اسفندماه سال 1390 09:06
نشون به اون نشون که حدودا 20روز من شروع کردم به راه افتادن البته نه سینه خیز ونه چهار دست وپا بلکه نشسته خودم ومی کشم وراه می رم.خبر بعدی وارد12ماهگی شدم قد75 ودورسر49.5ووزن با یه عالمه لباس زمستونی10.600راستی مامانم من و11ماهگی قد ووزن نبرد بخاطر مشغله زیاد کاری
-
سفر به شمال کشور
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1390 19:44
دیدیم تعطیلاته یه سفر به بابلسر رو برنامه ریزی کردیم با عمه ومادرجون چند روزی اونجا بودیم خوش گذشت دریا رو فقط دیدیم حتی دست به آبش نمی شد بزنی سرما وبارندگی رویم رفته خیلی خوب بود هرچند به من یه کمی سخت گذشت آخه عزیزم کم اشتها شده بودی وچیزی نمی خوردی ولی به صالحه جونم خوش گذشت چون مدام با عمه اش می رفتن ساحل وپیاده...
-
ده هاهگی
سهشنبه 20 دیماه سال 1390 13:50
دیشب بردمش قد ووزن خیلی شلوغ کرد نمی ذاشت دکتر کارشو انجام بده خیلی شیطون شده سه تا دندون داره یکی هم تاز جوانه زده دوتا پایین یکی بالا قد۷۲.۵ووزن۱۰.۲۰۰دکتر راضی بود فقط می گفت سرش فکر می کنم ارثیه که یه کمی بزرگه دور سر۴۶
-
نه ماهگی
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 14:25
البته یه چند روزی پسرم نه ماه شده من وقت نکردم بنویسم تا اینکه دیروز بردمش پیش دکترش هم قد ووزن وهم چرا یکی دوروزه کم اشتها شده که گفت اشکال نداره شاید ویروسی شده قد 71 ووزن9200 تابعدا برسیم سر عکس ها
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 آذرماه سال 1390 16:37
ا امروز باپسرم رفتم مصلای امام خمینی راست میگن تامادر نشی مادر را درک نمی کنی وتا بچه نداشته باشی خانم رباب رو درک نمی کنی تمام مدت اشک ریختم و خانم مادر علی اصغر رو جلوی چشمم مجسم کردم ای خدا چه کشید این خانم .وقتی بی پسرشد چه برسر آقا امام حسین اومد تا این خبرو به مادرش داد. خدایا تورو به حق علی اصغر امام حسین تمام...
-
اولین دندان پسرم
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 13:46
یه چندروزی بود هرچی گیرش می اومد به دهن می برد وبه لثه هاش می کشید تااینکه دیروز دیدم لثه اش متورم شده شب شروع کرد به خون اومدن اولش خیلی ترسیذیم ولی زود قطع شد تا صبح که از خواب بیدار شد برای رفتن به خونه عمه طبق معمول چکاپ منم شروع شد که ببینم مرواریداش در اومده یا نه بله امروز معاینه ام جواب داد وانگشتم به چیزی تیز...